به افتخار باباهای دنیا...
مامانم بابامو صدا زد که دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار نتونست
منم خیلی راحت درش رو باز کردم و گفتم :اینم کاری داشت؟؟
پدرم لبخندی زد و گفت:
یادته وقتی بچه بودی من در شیشه رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه؟
بدجوری بغض گلمو گرفت..
نظرات شما عزیزان:
[ یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:جملات عاشقانه, زیباترین جملات عاشقانه, اس عاشقانه, جملات کوتاه زیبا،جملات دلتنگی،جملات ناراحتی،جملات برتر،جملات غمگین،جملات تیکه دار،جملات قصار،جملات سنگین،جملات ناب, ] [ 10:51 ] [ vahval ]
[
]